ریحانه نفس مامان و بابا

امروز مهد کودک به خاطر بیماری ریحانه(گاسترو انتریت)از قبول دخترم خودداری کردند و من مجبور شدم تور رو بیارم محل کار خودم و ظهر زودتر رفتم خونه مامان الهه هم اینجا نزدیک تر و تو دیگه گرما زده نمیشی و هم مامان امشب مسافر کربلاست ...

عزیزکم سلام این تصویر اولین مسافرت شماست که ٣٧ روزه هستی و به اتفاق مامان الهه وبابا هادی و مائده رفتیم زیراب البته قراربود بابایی هم مرخصی بگیره و به ما برسه اما موفق نشد و ما اولین مسافرتمون رو بدون بابایی رفتیم . ...

پنج شنبه همراه بابا رفتیم میدان تره بار و کلی خرید کردیم و طبق عادت همیشه کالسکه تو شد چرخ خرید ما و توهم سرجای خودت لم دادی و به تغذیه مورد علاقه ات یعنی نان بربری خوری مشغول شدی جمعه شب هم  شام رفتیم خونه کارین شما خیلی بیقرار بودی فکر کنم داری دندون درمی اری یا شایدم   عادت به شب بیداری نداری چون همیشه ساعت ٥/٧ الی ٨ خوابی    متاسفم که دیشب به خاطر مهمانی اذیت شدی      مامانی بی نهایت دوست دارم دنیای منی هر وقت ازت دورم خیلی خیلی دلم برات تنگ می شه لحظه شماری می کنم ساعت کارم تمام بشه تا زودتر ببینمت     بوس بوس بوس      &nbs...

عزیزکم این اولین عکس توست که خاله تهمینه از شما گرفته ...

مامانی می خوام از خاطرات شیرین و زیبای اولین روز زندگیت تا زمانی که هستم برات بنویسم تا خودت خانم خانما بشی و از شنیدن دلبریهای کوچولوگیت لذت ببری